اتاق دلتنگیهای وتنهاييم

 

 

 پر من باز ولي رفته يادم پرواز

من كه پرواز ندانم چه كنم با پر باز؟

گفتمش چاره امروز بگو گفت بسوز

گفتمش چاره فردا بگو گفت بساز...

 

نوشته شده در شنبه 5 شهريور 1390برچسب:,ساعت 17:58 توسط سکوت شب | |


خيلي وقت آپ نكردم . به اين معتا نيست


كه عادت كردم به اين وضع.


يا فراموشت كردم


نه


فقط


نميدونم؟


چطور تمام شب و روزمو تقسيمت كنم


چطور


كه همه وقتش رو بي تو  و با ياد تو سپري ميشه



خدايا نميدونم چي بگم



خدايا نميدونم چكار كنم ؟


                   خدا

                       خدا

نوشته شده در سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:18 توسط سکوت شب | |

من زاده دامان غمم هیچکسم نیست

 

 

 جز اشک در این غمکده فریاد رسم نیست

 

 

ای درد بیازار مرا هر چه توانی

 

 

 خوش باش که می میرم و کس دادرسم نیست .

 

نوشته شده در پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 17:25 توسط سکوت شب | |

سلام

 

امروز خيلي دلم گرفته و دلتنگت شدم

 

نميدونم چطوري بگم؟

 

چكار كنم ؟

 

دلم مي خواست از احوالت باخبر باشم

.

.

.

        اي خدا

           خدا

             خدا

نوشته شده در پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 17:17 توسط سکوت شب | |

روي بنماي و وجود خود از ياد ببر

خرمن سوختگان از همه گو باد ببر

 

دولت پير مغان باد كه باقي سهل است

ديگري گو برو و نام من از ياد ببر

نوشته شده در پنج شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 11:11 توسط سکوت شب | |

 

دلم رميده شد و غافلم من درويش

كه آن شكاري سر گشته را چه آمد پيش

 

چو بيد بر سر ايمان خويش مي لرزم

كه دل بدست كمان ابرويي است كافر كيش

 

خيال و حوصله بحر مي پزد هيهات

چهاست در سر اين قطره محال انديش

 

بنازم آن قره شوخ عافيت كش را

كه موج مي زندش آب نوش درر سر نيش

 

ز آستين طبيبان هزار خون بچكد

گرم بر تجربه دستي نهند بر دل ريش

 

به كوي ميكده گريان و سر فكنده روم

چرا كه شرمم همي آيدم ز حاصل خويش

 

نه عمر خضر بماند و نه ملك اسكندر

نزاع بر سر دنياي دون مكن درويش

 

بدان كمر نرسد دست پي گدا حافظ

خزانه ايبه كف آورد ز گنج قارون بيش

نوشته شده در پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 12:20 توسط سکوت شب | |

دارم از تو دور ميشم

 

داره تنها ميشه قلبم

 

ميدونم نبودن تو

 

جونمو ميگيره كم كم

 

چيزي از تنم نمونده

 

بعد دل شكستن تو

 

يه اتاق ساكت و سرد

 

من و فكر رفتن تو

 

دوست دارم دوست دارم

 

هنوز عشق مني

 

ميدونم منو از ياد مي بري

 

بهونه نفس كشيدنم تويي

 

دوست دارم تو قلب من فقط تويي

 

دارم از ياد تو ميرم

 

بي تو هر لحظه مي ميرم

 

ته زندگيم همين جاست

 

بدونيا كه مي ميمرم

 

ميگم عاشق تو هستم

 

بي تو آروم نمي گيرم

 

دارم از ياد تو ميرم

                    ........................

نوشته شده در شنبه 27 فروردين 1390برچسب:,ساعت 10:10 توسط سکوت شب | |

كنارم هستي و اما دلم تنگ ميشه هر لحظه

 

خودت مي دوني عادت نيست ، فقط دوست داشتن محض

 

كنارم هستي بازم بهونه هامو مي گيرم

 

ميگم واي چقدر سرد !

 

ميام دستاتو مي گيرم

 

يه وقت تنها نري جاي كه از تنهايي ميميرم

 

از اينجا تا دم در هم بري دلشوره مي گيرم

 

فقط تو فكر اين عشقم تو فكر بودن با هم

 

محال پيش من باشي برم سر گرم كاريشم

 

ميدونم يه وقتاي دلت مي گيره از كارم

 

روزاي كه حواسم نيست بگم خيلي دوست دارم

 

تو هم مث مني انگار از اين دلتنگيها داري

 

تو هم از بس منو مي خواي يه جوراي خود آزاري

 

                      يه جوراي خود ازاري!!!

 

كنارم هستي و انگار همين نزديكاست دريا

 

مگه موهاتو وا كردي كه موج اش اومده اينجا ...

 

قشنگ ردپاي عشق بيا بچرخ زير برف

 

اگه حال منو داري مي فهمي يعني چي اين حرف

 

هنوز يه وقت هاي دلت مي گيري از كارم

 

روزاي كه حواسم نيست بگم خيلي دوست دارم.....

نوشته شده در پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:,ساعت 15:26 توسط سکوت شب | |


Power By: LoxBlog.Com